گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ولتر
فصل هفتم
II - روحانیان


کلیسای کاتولیک رکن اساسی، و نیروی همه جا حاضر، دولت فرانسه بود. شمار روحانیان این کلیسا را 260,000 در 1667 ، 420,000 در 1715 ، 194,000 در 1762 برآورد کرده اند؛ این ارقام بر حدس و گمان استوارند ولی می دانیم که شمار روحانیان کاتولیک فرانسه در قرن هجدهم، با وجود افزایش جمعیت کشور، نزدیک به سی درصد کاهش یافته بود. فرانسه در 1763 به حساب لاکروا، 18 اسقف اعظم، 109 اسقف، 40,000 کشیش، 50,000 نایب اسقف، 50,000 نایب دیر یا قاضی عسکر، 12,000 کانن عضو رسمی کلیسای کاتولیک رومی، 20,000 منشی و 100,000 راهب، فرایار، و راهبه داشت. 625 دیر از 740 دیر فرانسه را «سر راهبان» به نمایندگی رؤسای غایب دیر اداره می کردند. این رؤسای دیرها صاحب عنوان بودند و از یک دوم تا دو سوم درآمد دیرها را به خویشتن اختصاص می دادند، ولی ملزم نبودند چون راهبان زندگی کنند.
روحانیان بلند پایه عملا به گروه نجبا بستگی داشتند. همة اسقفان را شاه، معمولا پس از آنکه خاوندان محلی آنان را نامزد می کردند و پاپ با انتصاب آنان موافقت می کرد، به این مقام برمی گزید. خانواده های صاحب عنوان، برای آنکه زمینهایشان به دست وارثان تقسیم نشوند، می کوشیدند جوانترین فرزندشان را به اسقفی یا به ریاست دیر برسانند. از 130 اسقف فرانسه در 1789 تنها یکی از میان مردم عادی برخاسته بود. اشرافزادگان نخوت، سرگرمیها، و دلبستگی خویش را به آسایش و تجمل، با خود، به کلیسا می بردند. شاهزاده کاردینال ادواردو روآن ردای سفیدی داشت که 100,000 لیور می ارزید، و ظروف او همگی از نقره بودند. دیلون، اسقف اعظم ناربون، که پس از تحریم شکار برای روحانیان زیر دستش خود به شکار می رفت، به لویی شانزدهم می گفت: «قربان گناهان روحانیان من از خود آنان است، ولی گناه من از پیشینیانم به من رسیده است.» روزگار درخشانی که مردانی چون بوسوئه، فنلون، و بوردالو کلیسا را رهبری می کردند سپری شده، و آشوب اخلاقی دوران نیابت سلطنت به مردان هرزه و خوشگذرانی چون دوبوا و تانسن امکان داده بود، به رغم هرزگیهای جنسی، زنبارگی و همجنس بازی، به عالیترین مقامات کلیسایی برسند. بسیاری از اسقفان بیشتر سال را در پاریس یاورسای می زیستند و در خوشگذرانیهای دربار شرکت می جستند. اینان یک پایشان در این جهان بود و پای دیگرشان در جهان آخرت.
اسقفان و رؤسای دیرها از حقوق و تکالیف خاوندها برخوردار بودند، تا جایی که حتی برای باردار ساختن گاوان رعایا گاوهای نر خود را در کشتزارهای آنان رها می کردند.
املاک پهناور آنان، که گاه گاه تمامی یک شهر را نیز در بر می گرفتند، چون املاک خاوندان فئودال

اداره می شدند. بخش پهناوری از شهر رن، و بیشتر زمینهای گرد آن، به صومعه ها تعلق داشتند.
در پاره ای از جوامع فرانسه دادرسان و سران اداری را اسقفان برمی گزیدند. اسقف اعظم کامبره که تیولی با 75.000 رعیت داشت، همة کارمندان ادرای کاتو- کامبرزی و نیمی از کارکنان ادارات کامبره را بر می گزید. نظام سرفداری در املاک کلیسا بیش از جاهای دیگر کشور پایدار ماند؛ روحانیان پیرو کلیسای کاتولیک رومی سن- کلو، در ژورا، 12.000 سرف داشتند و با کاهش اختیارات تیولداران بسختی مخالفت می ورزیدند. مصونیتها و امتیازات کلیسا با نظام اجتماعی پیوند داشت، و همین امر سبب می شد که سلسله مراتب روحانی نفوذ بسیار محافظه کارانه ای در فرانسه اعمال کند.
کلیسا همه ساله، با اندکی مدارا و ملاحظه، «عشریة» محصول و احشام هر صاحب زمینی را از اومی گرفت. ولی این عشریه ندرتاً در میزان واقعی گردآوری می شد، و در عمل از یک دوازدهم، و حتی از یک بیستم، محصول تجاوز نمی کرد. کلیسا با این عشریه و با اعانات و میراثهایی که از مردم می گرفت، و نیز با عایداتی که از املاک خود به دست می آورد، کشیشان بخشهای کلیسایی را در فقر و بینوایی، و اسقفان را در آسایش و تجمل نگاه می داشت؛ از بینوایان دستگیری می کرد و جوانان را تعلیم می داد و ارشادشان می کرد. کلیسا، پس از شاه و ارتش او، بزرگترین قدرت فرانسه بود. با برآوردهای مختلفی که کرده اند از شش تا دوازده درصد زمینهای کشور، و یک سوم ثروت آن، به کلیسا تعلق داشتند. درآمد سالانة اسقف سانس از 70,000 لیور، درآمد سالانة اسقف بووه از 90.000 لیور،درآمد سالانة اسقف اعظم روان از 000’100 لیور، درآمد سالانة اسقف اعظم ناربون از 000’160 لیور، درآمد سالانة اسقف پاریس از 200,000 لیور، و درآمد سالانة اسقف اعظم ستراسبورگ از 1,000,000 لیور فزونتر بود. دیر پرمونتره در نزدیکی لان 45,000,000 لیور سرمایه داشت. دارایی 236 فرایار فرقة دومینیکیان تولوز از املاک فرانسه، کشتزارهای مستعمراتی، و بردگان سیاهپوست به چند میلیون لیور می رسید. ارزش دارایی 1672 راهب دیر سن- مور 24,000,000 لیور، و درآمدشان 8,000,000 لییور در سال بود.
از املاک و درآمد کلیسا مالیات گرفته نمی شد، ولی سران کلیسا در نوبتهای معین در گردهمایی ملی مبلغی از دارایی کلیسا را به دولت می بخشیدند. در 1773، این مبلع به 16,000,000 لیور در پنج سال رسید، و ولتر آن را سهم عادلانه ای از درآمد کلیسا خواند.
در 1749، جی.بی. ماشود/ آرنوویل، ناظر کل دارایی پیشنهاد کرد که، به جای این اعانه، پنج درصد از همة درآمد کلیسا و روحانیان آن مالیات گرفته شود. روحانیان، از ترس آنکه این نخستین گام در راه غارت کلیسا برای نجات دولت است، با «سرسختی انعطاف ناپذیری» با این پیشنهاد مخالفت کردند. ماشو همچنین پیشنهاد کرده بود: کسی حق نداشته باشد بدون تصویب دولت میراث خود را به کلیسا واگذار کند، همة سازمانهای کلیساییی که پس از 1636 بدون

اجازة شاه تأسیس شده اند برچیده شوند، و همة کسانی که از درآمد کلیسا بهره می گیرند دولت را از میزان درآمد خود آگاه سازند. مجمعی از روحانیان با این پیشنهاد مخالفت کرد و اعلام داشت: «اجازه نخواهیم داد آنچه که ثمرة محبت و احترام ما بوده به خراج فرمانبرداری مبدل شود. » لویی پانزدهم فرمان انحلال این مجمع را صادر کرد، و شورای او به مباشران دولت دستور داد از املاک کلیسا 000’500’7 لیور مالیات بگیرند.
ولتر با نشر رسالة آوای فرزانگان و مردم به تشویق ماشو و شاه برخاست؛ در این رساله، از دولت درخواست شده بود که کلیسا را فرمانبردار خود سازد، کلیسا را از ایفای نقش دولت در درون دولت باز دارد، و به یاری فیلسوفان فرانسه در برابر نیروهای خرافات پشتگرم باشد. ولی لویی پانزدهم دلیلی در دست نداشت تا باور کند که فلسفه در کشاکش خویش با دین پیروز خواهد گشت. لویی می دانست که نیمی از قدرت او مرهون تأیید مقام شاهی به دست کلیساست. به دیدة تودة مردم، که هرگز چندان با او آشنایی نداشتند که از شمارة معشوقه هایش آگاه شوند، شاه سایة خدا بود و با اختیارات خدایی بر آنان فرمان می راند. هراسی که روحانیان بر دلها افکنده بودند، و با سنت، عادت، تشریفات، و حیثیت توأم شده بود، با نیرویی که با قدرت صدها قانون و هزاران پلیس برابری می کرد نظام اجتماعی موجود را حفظ می کرد و مردم را به فرمانبرداری وا می داشت. آیا دولتی می تواند، بدون اتکا به امیدها و ترسهای فوق طبیعی، بشر را از سرکشی و قانونشکنی فطری بازدارد؟ سرانجام شاه در برابر اسقفان سرتمکین فرود آورد. ماشو را به مقام دیگری گماشت، رسالة ولتر را توقیف، و به جای گرفتن مالیات از املاک کلیسایی به گرفتن اعانه اکتفا کرد.
قدرت و نفوذ کلیسای کاتولیک مرهون موفقیت و کاردانی کشیشان بخشهای کلیسایی بود. اگرچه مردم از تاج اسقفان می هراسیدند، اما همان مردم کشیش بخش را، که شریک تنگدستی آنان و گاه گاه سهیم مشقات آنان در کشت و کار بود، دوست می داشتند. هرگاه که کشیش بخش از مردم درخواست «عشریه» می کرد، آنان غرولند می کردند، اما می دانستند که او چاره ای جز این ندارد، و ناچار است دستور بزرگتر از خود را اجرا کند؛ دوسوم این «عشریه» به کیسة اسقف یا صاحبان ناشناختة بنفیسها می رود، در صورتی که کلیسای بخش همانند آنان با زهد و پارسایی اجباری از یأسی دردناک می پژمرد. کلیسا محل اجتماع آنان بود؛ انجمن ده، به ریاست کشیش، در اینجا تشکیل می شد. در دفتر کلیسا تاریخ زایش، زناشویی، و مرگ آنان، در طول عمر نسلهای بسیاری، به ثبت رسیده بودند. آوای ناقوس کلیسا دلنشینترین آهنگی بود که می شناختند؛ مراسم دینی بهترین نمایشی بود که می دیدند؛ داستانهای قدیسان گنجینة ادبی آنان به شمار می رفتند؛ اعیاد دینی بهترین تعطیلات شادیبخش آنان بودند. آنان پندها و تعلیمات کشیش به فرزندانشان را تلقین افسانه برای حمایت از قدرت روحانیت نمی شمردند، بلکه آن را کمکی ضروری به اطاعت فرزندان از پدر، رعایت اخلاق، و شناساندن قوانین الاهیی که آنها را از

جریان ملال آور و کسل کنندة زندگی دنیوی نجات می بخشند تلقی می کردند. این ایمان آنچنان برایشان گرامی بود که اگر کسی می کوشید تا آن را از ایشان بگیرد، ممکن بود چندان به هیجان آیند که به هلاکتشان رسانند. پدران و مادران روستایی زندگی روزمرة خویش را با موازین دینی تطبیق می دادند، افسانه های دینی را به فرزندانشان منتقل می ساختند، و در نیایش شامگاهی آنان را رهبری می کردند. کشیش کلیسای بخش که مهرش به روستاییان به اندازة محبتی بود که روستاییان از وی در دل داشتند، در انقلاب در کنار آنان پیکار کرد.
به موازات کاهش شمارة راهبان، فرایارها، و راهبه ها، پارسایی و دارایی آنان فزونی می یافت. آنان، که اکنون دریافته بودند گرفتن میراث از مردگان و دادن وعدة بهشت به آنان خردمندانه تر از تکدی پول سیاه در روستاهاست، بندرت به گدایی تن می دادند. قسمتی از دارایی آنان مصروف کارهای خیریه می شد. بسیاری از صومعه ها دارای بیمارستان و نوانخانه بودند و همه روز در میان نیازمندان خوراک پخش می کردند. در 1789، بسیاری از مردم از دولت انقلابی خواستند صومعه های محلی را که سازمانهای خیریة منحصر به فرد در محل بودند، آسوده بگذارد. راهبه خانه ها پناهگاه زنان شوهر مرده، زنان مطلقه، و زنان از زندگی به ستوه آمده ای بودند که چون مادام دو دفان می خواستند از جار و جنجال این جهان دوری گزینند. صومعه ها همة لذات جهان را تحریم نکرده بودند. توانگران آنها را پناهگاه دختران اضافی خود ساخته بودند، که در غیر این صورت با مطالبة جهیزیة عروسی میراث برادران خود را کاهش می دادند؛ و این دختران به دور افکنده همیشه تمایلی به زهد و ریاضت نداشتند. رئیسة دیر اورینیی کالسکة چهار اسبه داشت و در خانة راحتش از پسران و دختران پذیرایی می کرد؛ در صومعة آلیکس راهبه ها جامه و ردای آراسته به خز قاقم می پوشیدند؛ در راهبه خانه های دیگر، راهبه ها با افسران اردوگاههای مجاور به خورد و نوش و پایکوبی می پرداختند.
اینها ظاهراً خوشگذرانیهای مباح بودند. بسیاری از داستانهایی که از هرزگی و تباهی صومعه نشینان در قرن هجدهم پراکنده شدند داستانهای گزافه آمیزی بودند که رقابت فرقه ها بر سر زبانها افکنده بود. کمتر دختری اکنون برخلاف دلخواه خویش در صومعه می زیست.
قدرت و حیثیت یسوعیان اکنون کاهش یافته بود. تا سال 1762، یسوعیان هنوز آموزشگاههای کشور را اداره می کردند و کشیشان اقرارنیوش با نفوذ شاه و ملکه نیز بودند. ولی اکنون بلاغت پاسکال و اندیشه های شکاکان روزگار نایب السلطنة ناپاک ضربه های کوبنده ای بر آنان زده بود؛ و در پیکار دیرپای خویش با پیروان ژانسنیستها مغلوب می شدند. این کاتولیکهای کالونی از تعقیب و آزار شاه و تکفیرهای پاپ در امان مانده بودند. بسیاری از آنان بازرگان، پیشه ور، و حقوقدان شده بودند و نزدیک بود در پارلمان پاریس، و دیگر پارلمانهای فرانسه، بیشتر کرسیها را از آن خود سازند. ژانسنیستهای سخت بیمار، پس از مرگ عالم الاهی ریاضتکش خویش، فرانسوا دوپاری (1727)، گور او را در گورستان سن- مدار

زیارت می کردند و خویشتن را چنان به تازیانه می بستند که بیهوش بر زمین می غلتیدند،؛ از این روی، آنان را «تشنجیان» می خواندند؛ این زایران بیمار می نالیدند، می گریستند، برای شفای خویش دعا می خواندند، و برخی ادعا می کردند که معجزه آسا شفا یافته اند. پس از آنکه ژانسنیستها سه سال به چنین اعمالی دست زدند، دولت گورستان را به روی آنان بست. از آن پس، به گفتة ولتر، شاه خدا را از اعمال معجزه در گورستان باز داشت. دیگر از تشنج خبری نشد، ولی پاریسیان خوشباور می خواستند درستی معجزات را باور کنند؛ چنانکه در 1733، روزنامه نگاری با گزافه گویی آشکار نوشت: «مردم پاریس همگی ژانسنیست هستند.» بسیاری از روحانیان کمپایه، با نادیده گرفتن فرمان 1720 شاه، از امضای توقیع اونیگنیتوس پاپ (1713) خودداری کردند. در این فرمان، پاپ اینوکنتیوس سیزدهم 101 پیشنهاد منتسب به ژانسنیستها را تقبیح کرده بود. اسقف اعظم پاریس اعلام داشت که هر کسی از اعتراف به گناه در نزد کشیشی که توقیع پاپ را پذیرفته است خودداری کند، از شرکت در آیین مقدس محروم خواهد شد. اختلافی که در کلیسا پدپد آمده بود موقعیت کلیسا را در برابر «فیلسوفان» متزلزل می ساخت.
هوگنوها و دیگر پروتستانهای فرانسوی هنوز غیرقانونی بودند؛ ولی گروههایی از آنان در نهان به دور هم گرد می آمدند. همسر یک پروتستان پاریسی شرعاً صیغة وی به حساب می آمد؛ فرزندان پروتستانها نامشروع تلقی می شدند، و از حق وراثت محروم بودند. در زمان لویی پانزدهم، چند بار پروتستانها را شکنجه دادند. در 1717، هفده پروتستان را که هنگام نیایش دستگیر شده بودند به کار اجباری در کشتی محکوم کردند، و زنانشان را به زندان افکندند. فرمانی در 1724 برای واعظان پروتستان کیفر مرگ پیشبینی کرد و به دولت اجازه داد تا املاک کسانی را که در اجتماعات پروتستان گرد آیند مصادره کند، مردان را به کار اجباری در کشتی بفرستد، و گیسوی زنان را بتراشد و به حبس ابد محکوم کند. در زمان کاردینال فلوری این فرمان را جدی نگرفتند، ولی پس از مرگ او، به درخواست اسقفان کاتولیک جنوب فرانسه، آن را با شدت اجرا کردند. در 1749، پارلمان بوردو فرمان جدایی 46 مرد و زنی را که به آیین پروتستان زناشویی کرده بودند صادر کرد. فرزندان کسانی را که گمان می رفت پروتستانند از آنان می گرفتند و در خانه های کاتولیکها پرورش می دادند؛ گفته اند که هوگنوی توانگری برای آنکه فرزندانش را از او نگیرند به گماشتگان دولت 200,000 لیور رشوه داد. از 1744 تا 1752 نزدیک به 600 پروتستان زندانی شدند و 800 تن دیگر به کیفرهای گوناگون رسیدند. در 1752، بنزه، یک واعظ پروتستان بیست و شش ساله، در مونپلیه به دار کشیده شد. در همان سال، لویی پانزدهم به تشویق مادام دو پومپادور فرمان داد به این شکنجه ها پایان داده شود. 36 از آن پس، خصوصاً در پاریس و اطراف آن، پروتستانها چنانچه سالی یک بار به کلیسای کاتولیک می رفتند، از کیفر می رستند.

در میان روحانیان فرانسه، با وجود تعصب، جمود فکری، دنیاپرستی، و قدرتجویی رهبران آنان، مردانی برای پاکدامنی و فضل و دانش خویش انگشت نما بودند. در کنار اسقفانی که عشریة درآمد دهقانان فرانسه را در پاریس بر باد می دادند، اسقفان دیگری بودند که، تا آنجا که تکالیف شغلی اجازه می داد، با پرهیزکاری می زیستند. کاردینال لویی آنتوان دو نوآی، اسقف اعظم پاریس، مردی نجیب و هوشمند بود. مردم ژان باتیست ماسیون، اسقف کلرمون، را برای سخنان فاضلانه اش به هنگام ایراد خطبه دوست می داشتند. سخنان این شخص، دست کم از نظر شیوایی، ولتر را مفتون خود ساخته بود. گابریل دو کلوس، اسقف اوسر، همة دارایی خود را به نیازمندان بخشید، بشقاب نقره ای خود را برای اطعام گرسنگان فروخت، و به فرزندانش گفت: «برایم چیزی نمانده است که به شمادهم.» اسقف فرانسوا دو بلسونس هنگام شیوع بیماری طاعون در مارسی (1720)، که یک سوم از ساکنان شهر را از پای درآورد، محل مأموریت خویش را ترک نگفت، در حالی که بیشتر پزشکان و دولتیان از شهر گریختند. لمونته نوشت:
بلسونس را بنگرید که همة دارایی خود را بخشیده است؛ بیماری همة کسانی که به او خدمت می کردند (کارمندان او) را از پای درآورده است؛ او هر بامداد تنها و پیاده به هراس انگیزترین کمینگاه مرگ می رود، و شامگاه بار دیگر به جاهایی رهسپار می شود که سراسر به کثافت مردگان آلوده اند. تشنگی آنان (بیماران) را فرو می نشاند، آنان را مانند یک دوست دلداری می دهد ... . و، در این وادی مرگ، بیکسان را درمی یابد. کارهای این اسقف، که آسیب ناپذیر می نماید، کشیشان کلیساهای بخش، نایب کشیشان، و فرقه های دینی را به همکاری وادار کرده است. هیچ کس پرچم او را ترک نمی گوید؛ همه، تا آخرین رمق، به تلاش و کوشش ادامه می دهند. بیست و شش فرایار فرقة فرانسیسیان، و هجده تن از بیست و شش نفر فرایار یسوعی مردند. کاپوسنها برادران خود را از ایالات دیگر فرا خواندند و اینان، با رغبت مسیحیان باستان، به سوی شهادت شتافتند؛ طاعون چهل و سه تن از عدة پنجاه و پنج نفری آنان را کشت. رفتار کشیشان «اوراتوری» جوانمردانه تر از همه بود.
وقتی از کشاکش سخت دین و فلسفه سخن می گوییم و خشم و انزجار «فیلسوفان» را از سانسور خفقان آور دولت و موهومپرستی ننگین جامعه ذکر می کنیم، بجاست روحانیانی را به یاد آوریم که، همچنان که به مال جهان دل بسته بودند، از جانبازی و فداکاری بیبهره نبودند، کشیشان روستایی را به خاطر آوریم که، با وجود فقر و بینوایی، به وظایف خویش دل سپرده بودند؛ و افرادی را در نظر مجسم سازیم که عشق و دلبستگی عمیق و زوال ناپذیر آنان به دین و ایمان غرور و خودخواهی جامعه را تعدیل می کرد و در روزهای پردرد و رنج پناهگاه مردم سیه روز بود